مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
آن مـاه که در دامـن زهـرا بـنـشیـنـد بـایـد که چـنـین در دل دنـیـا بنـشیـند ای عرش نشین! شأن قدمهای تو تنها این است که بر شـانۀ طـاهـا بنـشیـند حالا که تویی آیهای از سـورۀ کـوثر بـاید که به تـفـسـیر تو مـولا بنـشـیـند شد لؤلؤ حُسن تو، فقط قسمت آن دل آن دل که به درگـاه دو دریـا بنـشیـند آنقـدر کـریـمیکه فـقـیر آمد و گـفتی: از مـاست، بگـوئـید که بـالا بـنـشیـند آقای جوانان بهـشت است، جـماعت! دورِ که نـشـستـید؟ که تـنهـا بنـشیـنـد اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند جــای پـــســر اُمّ ابـــیـهــا بـنــشـیـنـد شـایـد پـسـر فـاطـمـه از پـای بیـفـتـد اما که شنـیـده است که از پا بنـشیند؟ صلح تو چنان تیر که در چله نشستهست گـیرد هـدف امروز، که فـردا بنشیند در حیرتم از جَعده، چگونه دلش آمد آن زهـر، به کـام تـو دلآرا بنـشـیند؟ این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت فـرداست که بر سـیـنۀ مـولا بنـشـیند لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد داغـت به دلِ گـنـبد خـضـرا بنـشـیـند شیرین دهن کـرببلا، گلپـسر توست از توست که اینگـونه به دلها بنـشیند با اذن بـرادر، پـسـر تـو، شـب آخـر برخاست که خـیمه به تماشا بنـشـیـند جـسم پـسرت، آه! شـبـیه جگـرت شد تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند |